ورود
المواضيع الأخيرة
جستجو
اطلاعات موردنیاز
سلام:
1-دوستان من این سایت کاملا ایرانی بوده واگردربعضی ازقسمتهاازکلمات عربی استفاده شده بخاطراین است که سایت مادرسایتی عربی است وقالبی فارسی ترازاین پیدانکردم.منراببخشید.وبرای فعال کردن چت باکستان کافیست روی کلمه وروددرسمت چپ چت باکس کلیک کنیدوبادروستان دیگرارتباط برقرارکنید.
2-دوستان من این یک فروم است,وفروم یعنی اینکه یک نفرسوال میکندوبقیه جواب میدهند.نه اینکه همه سوال کنندویک نفرجوابگوباشد.
دوستان خوبم اگرسوالی دارند,دربخش مربوط به سوالشان مطرح کنندتادراسرع وقت پاسخ سوالشان رادریافت نمایند.
3-ازدوستانی که مایل به همکاری درتالارهاویابخشهای مختلف سایت هستند,میتوانندازطریق پیام خصوصی باآدمین سایت درخواست خودشان رامطرح کنندتاابزارمدیریت آن قسمت دراختیارشان قرارگیرد.
امیدوارم لحظات مفیدومفرحی رادرانجمن بگذرانید.موفق باشیددوستانكساني كه Online هستند
در مجموع 359 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 359 مهمان :: 1 روبوت الفهرسة في محركات البحثهيچ كدام
بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 482 و در تاريخ الإثنين نوفمبر 25, 2024 11:22 am بوده است.
اين موتور 1000 وقف سپاه شد...
صفحه 1 از 1
اين موتور 1000 وقف سپاه شد...
پدرش کفاش و اصالتا اهل اراک بود اما از قديميهاي سرچشمه تهران محسوب
ميشدند. ابوالفضل پسر اولشان بود و اين که چرا نام او را ابوالفضل گذاشتند
هم داستان دارد. اين روايت، ساده و صميمي از 2 جوان شهيد است که از عشق
موتور هزار، به هزاران افتخار و مرتبه رسيدند. بيتکلف و ساده، راوي زندگي
يک شهيد و خاطراتي از همرزم آنها هستيم. پدرش ميگويد: «وقتي حاجيه خانم
را براي زايمان به بيمارستان برديم دکتر گفت اگر بخواهيم بچه را سالم به
دنيا بياوريم امکان دارد مادرش از دست برود، حالا شما مادر را ميخواهيد يا
فرزند. من هم گفتم مادر. بعد دکتر گفت من بعد از نماز مشغول ميشوم. دکتر
متديني بود. من هم رفتم پايين و از حضرت ابوالفضل (ع) خواستم که اگر بچه
سالم و پسر بود اسمش را ابوالفضل ميگذارم.»
دبستان را در مدرسهاي
در خيابان پامنار و هنرستان را در مدرسه دانش و فن در خيابان سپهبد قرني
گذراند، بعد از آن هم سال 56 در رشته مهندسي مکانيک قبول شد و به دانشگاه
کرمان رفت. پدرش از عشق ابوالفضل به موتور ميگويد: «يکبار برايش موتوري
خريدم به قيمت 5 هزار تومان و بعد از آن که موتور را فروختيم، يکي ديگر
برايش خريدم به قيمت 17 هزار تومان که آن موقع پول زيادي بود. البته موتور
خوبي هم بود. دو سيلندر بود. از آن موتورهايي که امروز به کمتر کسي اجازه
سوار شدن به آن را ميدهند. ابوالفضل رفيق ديگري داشت به نام اکبر حسيني که
بعد از ابوالفضل در سومار شهيد شد. اکبر بعد از شهادت دوستش از پدر او
ميخواهد تا موتور ابوالفضل را به او بفروشد...
پدرش ميگويد: «به
اکبر گفتم اين موتور را به تو هديه ميدهم بردار و برو. ولي مجددا آمد و
گفت ميخواهد پول موتور را بدهد. گفتم برو خودت قيمت کن ببين چقدر است ولي
من پولت را برنميدارم و اگر هم بگيرم صدقه ميدهم. رفت قيمت کرد 40000
تومان. چندي بعد، اکبر هم شهيد شد. براي شرکت در مراسم اکبر به کرمان رفتم و
ديدم موتور را وقف سپاه کرده.» مادرش ميگويد: «اولين بار، عيد بود که رفت
جبهه. 12، 13 روز هم از قبولي او در دانشگاه نميگذشت. موقع رفتن به ما
چيزي نگفت. صبح که براي نماز بلند شدم، ديدم ابوالفضل همراه دوستش اکبر
کنار حوض ايستادهاند و مشغول بستن بندهاي پوتينشان هستند. پرسيدم کجا
ميرويد؟ ابوالفضل جواب داد با اکبر ميرويم مسافرت. بعد قضيه را برايم
تعريف کرد و قول گرفت تا به حاج آقا چيزي نگويم چون ميترسيد جلويش را
بگيرد. ابوالفضل زياد از جبهه به منزل نميآمد. کلا 2، 3 بار بدرقهاش
کردم. هر دفعه هم اجازه نميداد از سر کوچه جلوتر بروم. آخرين بار که
بدرقهاش کردم دلم شور ميزد ولي نميتوانستم جلويش را بگيرم چون از خدا
ميترسيدم. آن همه جوان از دست رفته بودند. به خدا گفتم هرچه قسمت باشد
همان اتفاق ميافتد. البته جو آن موقع هم همين طور اقتضا ميکرد. هم
جوانها راضي بودند، هم والدينشان.»
در غرب کشور براي رزمندگاني که خصوصا در ابتداي تشکيل سپاه به عضويت آن
درآمدند، مکان مقدسي است. در همين سومار بود که به تاريخ چهارم خرداد 1360
ابوالفضل به سقاي بيدست کربلا پيوست. مادرش ميگويد: «شب در خواب ديدم که
سر خاک ابوالفضل فاتحه ميخوانم ناگهان متوجه شدم که ابوالفضل کنار من
ايستاده. خيلي خجالت کشيدم. گفت مامان چي شده؟ گفتم تو اينجا ايستادهاي و
من دارم برايت فاتحه ميخوانم. گفت اشکالي ندارد اصل اين بود که همديگر را
ببينيم. گفتم حالا که اينطور است ميشود هميشه همديگر را ببينيم؟ گفت
هميشه که نه چون بايد اجازه داشته باشيم ولي من قول ميدهم هر وقت آمدي سر
خاک من، تنها برنگردي. من تو را ميرسانم.
اين قضيه گذشت تا هفته
بعد روز شهادت امام صادق (ع) من رفتم بهشت زهرا. خيلي خلوت بود و باد شديدي
ميوزيد. ترسيدم. يکدفعه ديدم يک ماشين سواري از دور به سمت من ميآيد.
وقتي نزديک رسيد ترسم بيشتر شد. پرسيد خانم چرا اينجا ايستادهاي؟ گفتم
تنها هستم و ميخواهم بروم جلوي در ورودي بهشت زهرا ولي ميترسم. مرا تا
جلوي در رساند. در آنجا گفت مسيرتان کجاست؟ گفتم مسير من دور است. گفت من
معمار هستم و براي نصب کاشي گلدسته به قم ميروم. منزلم هم شهرري است ولي
انگار يکي فرمان ماشينم را گرفت و کشيد سمت بهشت زهرا. با اين که راهم دور
شد ولي قسمت بود که بيايم و شما را که تنها هستي تا يک جايي برسانم. وقتي
رسيديم به اتوبان شهيد رجايي به من گفت منزلتان کجاست؟ گفتم سرچشمه ولي
نميخواهم مزاحم شما شوم. گفت نه خانم همان کسي که ماشين را کشيد به سمت
بهشت زهرا، به من ميگويد مادرم را برسان به منزلمان. شب دوباره ابوالفضل
را در خواب ديدم که گفت مامان مگه من نگفتم شما را به منزل ميرسانم. وقتي
شما به منزل برسيد خيالم راحت ميشود و ميروم.
مادر ادامه ميدهد:
«يک شب که تنها منزل بودم. گريهام گرفت. با خودم فکر کردم که ابوالفضل
چطور شد؟ آيا شهيد حساب ميشود يا نه و از اين جور فکرها. خانم برادرم گفت
امشب منزل ما نماز جعفر طيار خوانده ميشود شما هم بياييد. وقتي رفتم جلوي
در و کوچه را ديدم، ديگر نتوانستم بروم. بعد از شهادت ابوالفضل و اکبر ديگر
نميتوانستم وارد کوچه شوم چون رفتن آخرشان برايم تداعي ميشد. برگشتم
منزل. نماز جعفر طيار را خواندم و ثوابش را هديه کردم به روح حضرت خديجه
(س) امالمؤمنين و از ايشان خواستم يک طوري به من نشان دهد که سرنوشت اين
پسر چه شد؟ آيا شهيد است يا نه خداي نکرده براي هوس رفته؟ شب خوابيدم و در
خواب ديدم در منطقه سومار هستم. دو نفر از اهالي آنجا در حال حمل شهدا
بودند. ديدم جنازه ابوالفضل هم هست. دو تا خانم هم آنجا بودند يکي با قد
بلند و ديگري کوچکتر و ظريفتر بود ولي نتوانستم رويشان را ببينم. ديدم که
اين دو تا خانم همراه مردها سينه ميزنند و ميآيند. به من الهام شد که
خانم بزرگتر حضرت خديجه (س) و ديگري حضرت زهرا (س) است. به خودم گفتم خوش
به حال ابوالفضل که حضرت خديجه و حضرت زهرا (س) عزادارش هستند. بعد همين
طور همراه آنها آمديم تهران و جنازهها را رديف گذاشتند کنار هم و
ابوالفضل هم نفر اول بود. بعد ديدم که آقاي طالقاني از آسمان روي آنها
گلاب ميپاشد. از خواب بيدار شدم و خيالم راحت شد که ابوالفضل جزو شهداست.»
مادر
ميگويد: دوست دارم اين جملات شهيدم را بنويسيد تا همه بدانند که فرزندان
شهيدمان با عبرت از عاشورا به جبههها شتافتند: «برادر حزبا...! جبهه را
گرم نگهدار و هر کس مدعي است اگر امروز عاشورا بود جزو يزيديان نبود، بايد
پاي در عرصه جنگ بگذارد و در عمل ثابت کند و در راه حسين (ع) جان دهد پس
سعي کنيد جبهه را گرم نگه داريد.»
ميشدند. ابوالفضل پسر اولشان بود و اين که چرا نام او را ابوالفضل گذاشتند
هم داستان دارد. اين روايت، ساده و صميمي از 2 جوان شهيد است که از عشق
موتور هزار، به هزاران افتخار و مرتبه رسيدند. بيتکلف و ساده، راوي زندگي
يک شهيد و خاطراتي از همرزم آنها هستيم. پدرش ميگويد: «وقتي حاجيه خانم
را براي زايمان به بيمارستان برديم دکتر گفت اگر بخواهيم بچه را سالم به
دنيا بياوريم امکان دارد مادرش از دست برود، حالا شما مادر را ميخواهيد يا
فرزند. من هم گفتم مادر. بعد دکتر گفت من بعد از نماز مشغول ميشوم. دکتر
متديني بود. من هم رفتم پايين و از حضرت ابوالفضل (ع) خواستم که اگر بچه
سالم و پسر بود اسمش را ابوالفضل ميگذارم.»
دبستان را در مدرسهاي
در خيابان پامنار و هنرستان را در مدرسه دانش و فن در خيابان سپهبد قرني
گذراند، بعد از آن هم سال 56 در رشته مهندسي مکانيک قبول شد و به دانشگاه
کرمان رفت. پدرش از عشق ابوالفضل به موتور ميگويد: «يکبار برايش موتوري
خريدم به قيمت 5 هزار تومان و بعد از آن که موتور را فروختيم، يکي ديگر
برايش خريدم به قيمت 17 هزار تومان که آن موقع پول زيادي بود. البته موتور
خوبي هم بود. دو سيلندر بود. از آن موتورهايي که امروز به کمتر کسي اجازه
سوار شدن به آن را ميدهند. ابوالفضل رفيق ديگري داشت به نام اکبر حسيني که
بعد از ابوالفضل در سومار شهيد شد. اکبر بعد از شهادت دوستش از پدر او
ميخواهد تا موتور ابوالفضل را به او بفروشد...
پدرش ميگويد: «به
اکبر گفتم اين موتور را به تو هديه ميدهم بردار و برو. ولي مجددا آمد و
گفت ميخواهد پول موتور را بدهد. گفتم برو خودت قيمت کن ببين چقدر است ولي
من پولت را برنميدارم و اگر هم بگيرم صدقه ميدهم. رفت قيمت کرد 40000
تومان. چندي بعد، اکبر هم شهيد شد. براي شرکت در مراسم اکبر به کرمان رفتم و
ديدم موتور را وقف سپاه کرده.» مادرش ميگويد: «اولين بار، عيد بود که رفت
جبهه. 12، 13 روز هم از قبولي او در دانشگاه نميگذشت. موقع رفتن به ما
چيزي نگفت. صبح که براي نماز بلند شدم، ديدم ابوالفضل همراه دوستش اکبر
کنار حوض ايستادهاند و مشغول بستن بندهاي پوتينشان هستند. پرسيدم کجا
ميرويد؟ ابوالفضل جواب داد با اکبر ميرويم مسافرت. بعد قضيه را برايم
تعريف کرد و قول گرفت تا به حاج آقا چيزي نگويم چون ميترسيد جلويش را
بگيرد. ابوالفضل زياد از جبهه به منزل نميآمد. کلا 2، 3 بار بدرقهاش
کردم. هر دفعه هم اجازه نميداد از سر کوچه جلوتر بروم. آخرين بار که
بدرقهاش کردم دلم شور ميزد ولي نميتوانستم جلويش را بگيرم چون از خدا
ميترسيدم. آن همه جوان از دست رفته بودند. به خدا گفتم هرچه قسمت باشد
همان اتفاق ميافتد. البته جو آن موقع هم همين طور اقتضا ميکرد. هم
جوانها راضي بودند، هم والدينشان.»
[ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذه الصورة]
سوماردر غرب کشور براي رزمندگاني که خصوصا در ابتداي تشکيل سپاه به عضويت آن
درآمدند، مکان مقدسي است. در همين سومار بود که به تاريخ چهارم خرداد 1360
ابوالفضل به سقاي بيدست کربلا پيوست. مادرش ميگويد: «شب در خواب ديدم که
سر خاک ابوالفضل فاتحه ميخوانم ناگهان متوجه شدم که ابوالفضل کنار من
ايستاده. خيلي خجالت کشيدم. گفت مامان چي شده؟ گفتم تو اينجا ايستادهاي و
من دارم برايت فاتحه ميخوانم. گفت اشکالي ندارد اصل اين بود که همديگر را
ببينيم. گفتم حالا که اينطور است ميشود هميشه همديگر را ببينيم؟ گفت
هميشه که نه چون بايد اجازه داشته باشيم ولي من قول ميدهم هر وقت آمدي سر
خاک من، تنها برنگردي. من تو را ميرسانم.
اين قضيه گذشت تا هفته
بعد روز شهادت امام صادق (ع) من رفتم بهشت زهرا. خيلي خلوت بود و باد شديدي
ميوزيد. ترسيدم. يکدفعه ديدم يک ماشين سواري از دور به سمت من ميآيد.
وقتي نزديک رسيد ترسم بيشتر شد. پرسيد خانم چرا اينجا ايستادهاي؟ گفتم
تنها هستم و ميخواهم بروم جلوي در ورودي بهشت زهرا ولي ميترسم. مرا تا
جلوي در رساند. در آنجا گفت مسيرتان کجاست؟ گفتم مسير من دور است. گفت من
معمار هستم و براي نصب کاشي گلدسته به قم ميروم. منزلم هم شهرري است ولي
انگار يکي فرمان ماشينم را گرفت و کشيد سمت بهشت زهرا. با اين که راهم دور
شد ولي قسمت بود که بيايم و شما را که تنها هستي تا يک جايي برسانم. وقتي
رسيديم به اتوبان شهيد رجايي به من گفت منزلتان کجاست؟ گفتم سرچشمه ولي
نميخواهم مزاحم شما شوم. گفت نه خانم همان کسي که ماشين را کشيد به سمت
بهشت زهرا، به من ميگويد مادرم را برسان به منزلمان. شب دوباره ابوالفضل
را در خواب ديدم که گفت مامان مگه من نگفتم شما را به منزل ميرسانم. وقتي
شما به منزل برسيد خيالم راحت ميشود و ميروم.
مادر ادامه ميدهد:
«يک شب که تنها منزل بودم. گريهام گرفت. با خودم فکر کردم که ابوالفضل
چطور شد؟ آيا شهيد حساب ميشود يا نه و از اين جور فکرها. خانم برادرم گفت
امشب منزل ما نماز جعفر طيار خوانده ميشود شما هم بياييد. وقتي رفتم جلوي
در و کوچه را ديدم، ديگر نتوانستم بروم. بعد از شهادت ابوالفضل و اکبر ديگر
نميتوانستم وارد کوچه شوم چون رفتن آخرشان برايم تداعي ميشد. برگشتم
منزل. نماز جعفر طيار را خواندم و ثوابش را هديه کردم به روح حضرت خديجه
(س) امالمؤمنين و از ايشان خواستم يک طوري به من نشان دهد که سرنوشت اين
پسر چه شد؟ آيا شهيد است يا نه خداي نکرده براي هوس رفته؟ شب خوابيدم و در
خواب ديدم در منطقه سومار هستم. دو نفر از اهالي آنجا در حال حمل شهدا
بودند. ديدم جنازه ابوالفضل هم هست. دو تا خانم هم آنجا بودند يکي با قد
بلند و ديگري کوچکتر و ظريفتر بود ولي نتوانستم رويشان را ببينم. ديدم که
اين دو تا خانم همراه مردها سينه ميزنند و ميآيند. به من الهام شد که
خانم بزرگتر حضرت خديجه (س) و ديگري حضرت زهرا (س) است. به خودم گفتم خوش
به حال ابوالفضل که حضرت خديجه و حضرت زهرا (س) عزادارش هستند. بعد همين
طور همراه آنها آمديم تهران و جنازهها را رديف گذاشتند کنار هم و
ابوالفضل هم نفر اول بود. بعد ديدم که آقاي طالقاني از آسمان روي آنها
گلاب ميپاشد. از خواب بيدار شدم و خيالم راحت شد که ابوالفضل جزو شهداست.»
مادر
ميگويد: دوست دارم اين جملات شهيدم را بنويسيد تا همه بدانند که فرزندان
شهيدمان با عبرت از عاشورا به جبههها شتافتند: «برادر حزبا...! جبهه را
گرم نگهدار و هر کس مدعي است اگر امروز عاشورا بود جزو يزيديان نبود، بايد
پاي در عرصه جنگ بگذارد و در عمل ثابت کند و در راه حسين (ع) جان دهد پس
سعي کنيد جبهه را گرم نگه داريد.»
m16- مدبرآزمایشی
- تعداد پستها : 271
تاريخ التسجيل : 2011-04-08
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
الأربعاء ديسمبر 13, 2017 12:23 am من طرف abadan56
» کانال های جم
الثلاثاء ديسمبر 12, 2017 11:54 pm من طرف abadan56
» اخبارکانال های HD
الأربعاء يناير 28, 2015 4:52 am من طرف mreza
» رفع عیب بوت نشدن استار ست x95usb و ماندن روی حرف b
الإثنين سبتمبر 01, 2014 12:20 am من طرف ely
» آموزش تصویری نصب ۲۵ جهت قابل دریافت در ایران در یک فایل پی دی اف
الخميس أغسطس 21, 2014 6:04 pm من طرف majidrahmani17
» مهم مهم مهم مهم مهم مهم مهم
الجمعة مايو 09, 2014 1:27 am من طرف shoaib_joya@yahoo.com
» فکرمیکنی اگراین کاررابکنی بهتره!!!!!!!!!!!!!!!!
الجمعة مايو 09, 2014 1:25 am من طرف shoaib_joya@yahoo.com
» راه حل جهت رفع مشکل چراغ قرمز رسیورهای آی کلاس
السبت فبراير 08, 2014 11:22 pm من طرف kiarash3015
» پچ رسمی آی کلاس 9696,9797 hdmi و لیست کانال برای 9797
الخميس يناير 23, 2014 4:46 am من طرف T2
» istar 4000x
الأحد يناير 05, 2014 12:20 am من طرف pashey
» دانلود فیلم تسویه حساب با لینک مستقیم
الجمعة أبريل 13, 2012 3:45 am من طرف Admin
» دانلود فیلتر شکن محبوب اولترا سارف 1008(U1008)
الجمعة أبريل 13, 2012 3:45 am من طرف Admin
» PATCH ولودر استرانگ
الجمعة أبريل 13, 2012 3:45 am من طرف Admin
» اديتور رسيور X60cu Usb جهت ويرايش ليست كانال ها و فركانس ها
الجمعة أبريل 13, 2012 3:44 am من طرف Admin
» سوژه های داغ وطنی! (فقط بخندید...)
الثلاثاء فبراير 21, 2012 10:08 pm من طرف Admin
» تبدیل کردن موزیلا فایرفاکس به ف*لتر شکن!!!
السبت فبراير 04, 2012 11:34 pm من طرف AINAZI
» نرم افزار رسمی به ورژن 11366 برای آیکلاس و هایویون معمولی و hdmi به تاریخ 2011/03/28
الجمعة فبراير 03, 2012 5:48 pm من طرف Admin
» اعلام وضعیت شرینگ
الجمعة فبراير 03, 2012 5:48 pm من طرف Admin
» آخرین اخبارمربوط به کانالهای Nilsat
الأحد يناير 08, 2012 7:48 pm من طرف Admin
» دانلود سریال بسیار زیبای اسپارتاکوس Spartacus : Blood And Sand با لینک مستقیم
الأحد يناير 08, 2012 7:48 pm من طرف Admin
» دانلود فیلم هندی Hostel 2011 با لینک مستقیم
الأحد يناير 08, 2012 7:47 pm من طرف Admin
» عکس های سری داف های حزب الله !!!
السبت يناير 07, 2012 1:29 am من طرف Admin
» معرفی ایـــکس کــــروزر XDSR600
السبت ديسمبر 10, 2011 10:21 am من طرف Admin
» جدیدترین تغییرات در کانالها و فرکانسهای ماهواره Badr
الثلاثاء نوفمبر 22, 2011 12:11 am من طرف amir pa80
» معرفی سایت رسمی وسایت های مرتبط با رسیور ISTAR
السبت نوفمبر 19, 2011 7:28 pm من طرف Admin